مرزهای مشترک

ساخت وبلاگ
- کارِ هنر، شجاعت‌بخشیدن از طریقِ نشان‌دادنِ امور در وضعی است که واقعیتْ و زمان‌مندی و مکان‌مندیِ آنها تعلیق شده‌است. تجربه‌ی مستمری که در چندماهِ گذشته در دلِ آن صداها و تصاویرِ هنری، عاشقانه و فلسفیِ زیبا کسب کردم، یکی از اساسی‌ترین نقاطِ سختی‌های 2-3سالِ اخیر را برایم روشن کرد. - زندگی و پیچیدگی‌های آن ما را وامی‌دارد که به چیزی بیش از وجدانِ آرام بها دهیم؛ به ساختارها، قوانین، عرف، اصول و مسلماتِ اخلاقی، عقاید و باورها، بندهای عاطفی که عمدتاً از خانواده می‌خیزد، سعادتِ مادی، افتخارِ قهرمان‌بودن، مبارزه‌طلب و تجربه‌گربودن، برون‌گرایی و تعامل‌گر بودن، پیشرفت و ... . می‌توان حالتِ کمینه‌ی هریک از این‌ها را با تغافل، دقت یا توجیهی منطقی پذیرفت، اما این‌ها اموری هستند که اغلب میل به سلطه و مطلقیت دارند. گذر از همه‌ی این‌ها به امیدِ لمسِ وجدانی آرام که تنها مطالبه‌ی حقیقیِ آدمی پس از آگاهی و تماشای میان‌مایگیِ ایده‌های مدعیانه و مطلق است، بسیار دشوار می‌نماید؛ فارغ از تمامیت‌خواه‌بودن‌شان، اغلب از این‌روکه ملازم با خطای اجتناب‌ناپذیر است. خطای اجتناب‌ناپذیر یعنی بسیار محتمل است که در راهِ آنچه حق می‌دانیم، در تمنای وجدانی آرام و برای رهایی از چیزی که نمی‌خواهیم، نه‌تنها چیزهای بد، بلکه ناگزیر و هم‌زمان، چیزهای خوب یا با ارزشِ زیادی را نیز فروبگذاریم. خطای اجتناب‌ناپذیر، ما را با فقدانِ مواهبِ بسیاری مواجه می‌کند. به‌همین دلیل، خواستِ وجدانِ آرام، تنها، خواستِ رهیدن از نواقص، مطلق‌العنانی‌ها و بدی‌هایی که شناخته‌ایم نیست، بلکه ناگزیرْ سعادت‌مندی‌های مشهورِ زیادی را هم باید واگذاشت. پس، شاید نتوان به‌سادگی پرسید: «خُب؟ چه باک؟» این بی‌باکی، دست‌کم هنوز در من نیست. - روزی، پس از آ مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 14:32

هر مُبارزِ آرمان‌خواهی، محدوده‌ای (از آدم‌ها، روابط، ارزش‌ها و موقعیت‌ها) دارد که در حینِ مبارزه می‌کوشد به‌ هر بهایی آن را از گزندْ دور نگاه دارد. در نگاهِ من، تا وقتی دشمن، پروای محدوده‌ی مُبارز را دارد، آرمان‌های او همچنان یکه‌تازی کرده و پابرجا هستند. اما در سرتاسرِ این ماجرا، یک لحظه هست، تنها یک لحظه که «کوفه بی‌پروا می‌شود». من، لحظه‌ی بعد از آن را نمی‌فهمم. لحظه‌ای که طرفِ مقابل نسبت به محدوده‌ی تو بی‌پروا می‌شود و تو باز بر آرمانت می‌مانی. مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 12:42

- روح‌بخش‌ترین اتفاقِ مقارن با سفرِ سختِ امسال، گپ‌زدن‌های مستمرم با رفیق دربابِ برخی هنرهای چینی، تضاد، زیبایی، فلوت و گوچین‌نوازی بود. حالا روزهاست که ذهنم مدام در حالِ توسعه‌دادن به آن تجربه‌های شیرین و رویایی از لطیف‌ترین عشقی‌ست که با هم تحسینش کردیم. رنجِ سفر را به دامِ خیال‌انگیزی‌های موسیقی انداخته‌ام و ذهنم هرلحظه درحالِ یادآوری و ساختِ تصاویر، رنگ‌ها و صداهایی است که به واقعیتِ تاریکِ بیرون، حد می‌زنند. در یکی از گپ‌ها به رفیق گفته‌بودم که منتهای آرزویم درافتادنِ ابدی در همین سردی و سپیدی و آرامشی است که با هم تجربه کردیم. تخیلِ چنین جانی که در عمارتی از سرما و روشنی و سکوت غوطه‌ور است، چنان روحم را پرواز داده که سفرِ اجباریِ هرساله به جهنمِ جهان را در حاشیه‌ی احوالاتم قرار داده‌است. آنچه در سفر یک‌دم از آن غافل نبودم و خودم را یکسره در دستانش سپرده بودم، آوای روحانیِ گوچین و گاهی فلوت بود؛ اما در لحظاتی چنان ورای آنچه می‌شنیدم، وسعت می‌یافتم که گویی این ساز بود که در من می‌نواخت و از من زاییده می‌شد. انگار نه من در ساز، که ساز در من بود. - کسانِ زیادی نیستند که بتوان چنین شعف‌ناک و پرده‌درانه با آنان از زیباییِ گناه و ضرورتِ مرموزی که با خود دارد، سخن گفت. تمامِ این روزها را در سرخوشیِ گفت‌وگوهای بی‌ترس از قضاوتم با رفیق گذراندم. سرخوشی از اینکه کسی هست که می‌تواند فراتر از قاعده، ممنوعه‌ها را تصور کند، لذت ببرد و در آن بی‌دریغ باشد. گپ‌هایی که در پسِ ظاهرِ مطایبه‌آمیزشان، از لایه‌های عمیق‌ترِ جنون و عصیان در من -و شاید هم در او- برآمده بودند. جان‌بخشیدن به سرکشی‌های رام‌شده‌مان به‌واسطه‌ی رام‌نشده‌ترین تضادی که تماشا کردیم. جنونِ به اوج‌رسیدنِ علایق جنسی و انسانی مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:44

- وقتی درنهایت، در ابتدای جوانی، جهانم را زیر و رو کرده، به رفتن تن داده و همه‌چیز را پشت‌سر گذاشتم، می‌دانستم که برای زندگی در جهان جدیدی که نسبت به آن مملوء از اشتیاق و هیجان بودم باید از هر گسست و اختلافی که میان دو جهان قبلی و جهانِ پیشِ رو وجود داشت، بپرهیزم و درعوض بر نقاطِ پیوست و اشتراکم با جهانِ قبلی تکیه کنم. باید در این تغییرِ رادیکال و عظیمی که رقم زده‌بودم، نحوی از وحدت را در خودم حفظ می‌کردم تا از هم نپاشم، تا با خودم در آن زندگیِ 20-23 ساله بیگانه نشوم. از چنین پارِگی و گسستی، هراسان بودم و نمی‌خواستم به دلیلِ این تغییر، تمامِ آنچه تاکنون زیسته بودم را بی‌معنا سازم. به همین دلیل، در تمامِ این سال‌ها هرگز به نقاط گسست و آن شکاف‌هایی که در من ایجاد شده‌بود، بازنگشتم. از آنها با کسی حرف نزدم و حتی به‌ندرت چیزی در اینجا نوشتم. حالا، پس از ده‌سال، فکر می‌کنم شاید کارِ درستی نبود که حتی در خلوتِ خودم هم آنها را مسکوت گذاشتم. نحوه‌ی مسکوت گذاشتنِ من، اغلب، انکار و فراموشی نیست، بلکه عادی‌سازی و بی‌اهمیت جلوه‌دادن است، مثلِ چیزی که همیشه پیش چشمت است اما تو توجهی به آن نداری؛ چنان پیش پا افتاده و بی‌اهمیت که انگار هرگز در زندگی‌ام معنا و اثری نداشته.- به‌همین دلیل، وقتی دوماهِ قبل خیلی اتفاقی و به دلیلی کاملاً بی‌ربط، شروع به تماشای مسابقات کردم، هرگز متوجه نبودم که در حالِ تخریبِ دیوارهای عادی‌سازی و نزدیک‌شدن به یکی از تاریک‌ترین گسست‌های میانِ دو جهانم هستم. در تمامِ این دوماه تا همین روز قبل، متوجه احوالاتم نبودم. دیروز، هنگامِ تماشای آخرین رقابت برای تعیین فینالیست‌ها، در لحظاتِ پایانی، وقتی یکی از بهترین دنسرها پس از باختش، در باشکوه‌ترین شکلِ ممکن شروع کرد به رق مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:44